دامون نفس مامان

...

اینجا روز اولی هست که وارد آنتالیا شدیم همگی رفتیم به اسکله و دامونم ایستاده بود تا ازش عکس بگیریم  روز دوم در آنتالیا همگی رفتیم کنار دریا .بر خلاف انتظارم که فکر میکردم دامون دریا را ببیند از خوشحالی دیگه نمیشه بیرون آوردش اما آقایی از دریا ترسید و حاضر نشد بره تو آب . ...

5شنبه واسه نفس مامان دامون جونم یه تولد مختصر گرفتیم واسه اینکه هنوز دامونی دوستی پیدا نکرده تا دعوتش کنیم واسه همین بابایی و مامان اعظم و دایی و عمو و پدر بزرگ و خاله اکرم و پری و حسین آقا آمدند خانه مان و واسه دامونی تولد گرفتیم کلی هم شما ذوق کردین اونقدر خوشحال بودی که کلی ذوق میکردی و بابایی را هم مجبور کردی با شما نانای کنه اتاق را هم که تزیین کرده بودم به همه نشون میدادی  صبح روز 5شنبه رفتیم کیک بگیریم خودت یه کیک خیلی خوشگل انتخاب کردی کلی از کیکی که گرفته بودی خوشت اومده بود تا حدی که وقتی داخل یخچال گذاشتم تا شب مدام در یخچال را باز میکردی و نگاش میکردی و نشون میدادی و میگفتی اه یعنی اینو به من بدین و ما مدام می گفتیم باید ص...

سخاوت آن نیست که آنچه را که من بیش از تو به آن نیاز دارم به من ببخشی بلکه آن است که به من ببخشی آنچه را که بیش از من به آن نیاز داری

دوباره امروز که 5شنبه 29 تیر هست آمدیم پیش بابایی و مامان اعظم و دارم با لب تاب دایی وب سایت آقا دامون درست می کنم نمی دونم چرا درست کردن و تکمیل این وب سایت طلسم شده امروز از صبح با دایی و مامان اعظم رفته بودیم بازار تا من برای شما تزیینات تولد بگیرم  آخه دقیقا 13 روز دیگه تولد نفسمه        ...