5شنبه واسه نفس مامان دامون جونم یه تولد مختصر گرفتیم واسه اینکه هنوز دامونی دوستی پیدا نکرده تا دعوتش کنیم واسه همین بابایی و مامان اعظم و دایی و عمو و پدر بزرگ و خاله اکرم و پری و حسین آقا آمدند خانه مان و واسه دامونی تولد گرفتیم کلی هم شما ذوق کردین اونقدر خوشحال بودی که کلی ذوق میکردی و بابایی را هم مجبور کردی با شما نانای کنه اتاق را هم که تزیین کرده بودم به همه نشون میدادی صبح روز 5شنبه رفتیم کیک بگیریم خودت یه کیک خیلی خوشگل انتخاب کردی کلی از کیکی که گرفته بودی خوشت اومده بود تا حدی که وقتی داخل یخچال گذاشتم تا شب مدام در یخچال را باز میکردی و نگاش میکردی و نشون میدادی و میگفتی اه یعنی اینو به من بدین و ما مدام می گفتیم باید ص...