5شنبه 19مرداد
امروز قرار بود دامون ببریم کلبه شادی .عصر که شد دامون زود تدی را برداشت و آماده رفتن شد . وقتی رسیدیم دیدیم که بستست و ما هم که به دامون قول داده بودیم که پارک ببریمش مجبور شدیم بریم پارک . دامونم مدام باک باک(یعنی پارک ) میگفت . خلاصه یه 2 ساعتی تو پارک منو و بابا مهدی دنبالت دویدیم آنجا بادکنک فروشی بود که شما مدام میرفتی پیشش و می خواستی همه نوپاشو واست بخریم تا اینکه موفق شدی و بابا مهدی واست یه تفنگ ابپاش خریدشما هم بعد از اینکه بابا پرش کرد افتادی دنبال بچه ها و می خواستی باهاشون بازی کنی من و بابا مهدی هم مدام جلویت را میگرفتیم و کاری می کردیم تا با ما بازی کنی خلاصه بعد از 2 ساعت به زور بردیمت خونه فکر میکردم بعد از اینهمه بازی الان دیگه بیهوش میشی اما ماشااله...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی